خلوت گزیده

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟

خلوت گزیده

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟

باز هم در محضر استاد (سخنانی از دکتر علی شریعتی)

آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد،

زندگی به رنج کشیدنش می ارزد.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !

 پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

   مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

استوار ماندن و زیر هر باری نرفتن ، دین من است.

ادامه مطلب ...

اس ام اس ...

--- خدایا به فرشتگانت بسپار، در لحظه لحظه نیایش خویش دوستان مرا از یاد نبرند!

--- بارالها! دوست بدار دوستانی را که دوستمان دارند و نمی دانیم! و سلامت بدار دوستانی را که دوستشان داریم و نمی دانند!

--- ما آمده ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم!

--- به خاطر عشق خودت زنده نباش، به خاطر کسی زنده باش که به عشق تو زنده است!

--- مالکیت آسمان ها به اسم کسانی است که به زمین دل نبسته اند!

--- پازل دل یکی رو به هم زدن هنر نیست، هر وقت تونستی با تکه های شکسته پازل دل یه نفر، یک عشق جدید واسش بسازی، هنر کردی!

--- زندگی مثل بازی شطرنج میمونه، اگر بلد نباشی همه میخوان یادت بدن، وقتی هم که یاد گرفتی همه میخوان شکستت بدن!


خدایا...

خدایا مرا وسیله ای برای صلح و آرامش قرار ده

بگذار هر جا تنفر هست، بذر عشق بکارم.

هرجا آزردگی هست ببخشایم.

هرجا شک هست ایمان، هر جا یأس هست امید

هر جا تاریکی است روشنایی و هر جا غم جاری است شادی نثار کنم.

الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم

زیرا در عطا کردن است که می ستانیم.

و در بخشیدن است که بخشنده می شویم.

و در مردن است که حیات ابدی می یابیم.

“فرانسیس آسیسی”

درون معبد هستی...

بشر، در گوشة محراب خواهش های جان افروز

نشسته در پس سجادة صد نقش حسرت های هستی سوز

به دستش خوشة پربار تسبیح تمناهای رنگارنگ

نگاهی می کند، سوی خدا، از آرزو لبریز

به زاری از ته دل یک «دلم می خواست» می گوید

شب و روزش دریغ رفته و ای کاش آینده است. 

ادامه مطلب ...

ستایش خدایی را...

ستایش خدایی را که او را می خوانم و او مرا اجابت می کند

هرچند وقتی او مرا می خواند،کاهلی می کنم.

ستایش خدایی را که با من کمال دوستی را ادا فرمود

با آن که از من بی نیاز بود

و سپاس خدایی را که از خطا و گناهانم با بردباری گذشت ،

گویی که گناهی از من سرنزده است.

خدای من

محبوب ترین موجودات،نزد من است

و به حمد و ستایش سزاوارترین ِ همه ی عالم...

(فرازی از دعای ابوحمزه ی ثمالی)


خدایا! مرا به که وا می گذاری؟

آیا به خویشاوندی که پیوند خویشاوندی را خواهد گسست؟

یا به بیگانه که بر من بر آشوبد؟

یا به کسانیکه مرا به استضعاف و استثمار کشانند؟

در صورتیکه تو پروردگار من و مالک سرنوشت منی؟


(فرازی از دعای امام حسین (ع) در عرفه)

مناجاتی از پیر هرات

الهی! ما را پیراستی چنانکه خواستی
الهی! نه خرسندم نه صبور، نه رنجورم نه مهجور
الهی ! تا با تو آشنا شدم ، از خلایق جدا شدم، در جهان شیدا شدم، نهان بودم پیدا شدم.

بر سه چیز اعتماد مکن، بر دل و بر وقت و بر عمر؛ که دل رنگ گیر است و وقت تغیر پذیرست و عمر همه تقصیر.
توفیق عزیز است و نشان آن دو چیز اولش سعادت و آخرش شهادت.
مست باش و مخروش، گرم باش و مجوش، شکسته باش و خاموش، که سبوی درست را به دست برند و شکسته را به دوش.
دی رفت و باز نیاید، فردا اعتماد را نشاید، امروز را غنمیمت دان که دیر نیاید، که بسی برنیاید که از ما کسی را یاد نیاید.
اگر داری طرب کن، و اگر نداری طلب کن، یار باش بار مباش، گل باش خار مباش.

غزل سبز در مدح سقای کربلا

ای آشناترین غزل عارفان سبز

معشوق دلربای دل عاشقان سبز

دستان روزگار شکوهش شکسته شد

در پیش دست سبز تو ای قهرمان سبز

در پیشگاه توسن تو چرخ روزگار

باید به کف مدام بگیرد عنان سبز

ناهید سجده کرد و قمر بوسه زد مدام

بر آن دو چشم روشن و پولک نشان سبز

تا پر کشیده ای سوی معراج آرزو

از هم گسست رشته هفت آسمان سبز

تو باب فضل و بخششی و ماه اهل بیت

ما سر نهاده ایم بر آن آستان سبز

خرگاه این جهان به لوای تو قائم است

پرچم به دوش وادی جان بر کفان سبز

ما را بده تو باده ای از جام معرفت

ساقی تشنه کام جگر تشنه گان سبز

ای ماه هاشمی که شد از خون سرخ تو

صحرای خشک کرببلا بوستان سبز

دانم که روز واقعه در آفتاب حشر

از بهر عاشقان بزنی سایبان سبز

صد آفرین که بر حرم آل مصطفی

چون نوکر حسین تو شدی پاسبان سبز

احرام مکه را کفن خویش کرده ای

روز دهم به قتلگه حاجیان سبز

نام تو با وفا و شجاعت شده قرین

سیمرغ آشیانه لب تشنگان سبز

صالح نیا ست قاصر اوصاف حضرتت

ای آشنا ترین غزل عارفان سبز

 

شعر از : خواهرم

انسان!

                    خداوندا تو می‌دانی‌ که

   انسان بودن و ماندن در این دنیا

                                                                      چه دشوار است


چه رنجی ‌می‌کشد آنکس
که انسان است و از احساس سرشار است!!!



باید رفت

چو سجده کرد ملک در مقابلم فرمود

تو آدمی به بلاد غریب باید رفت

تفاهمی که خدا کرده است با شیطان

به راز گم شده در عطر سیب باید رفت

به دوش زخمی مان بار درد بسیار است

برای یافتن یک طبیب باید رفت

به سربلندی از این سربلندی آمده ام

کجا برای نجات از نشیب باید رفت؟

ندا ز کنگره عرش می رسد بر گوش

بیا که از دل این یک جریب باید رفت

برای فتح بلندای قله معراج

به اشک چشم و به امن یجیب باید رفت

به فضل کوش و به دانش گرای و همت کن

به پای میز عدالت، ادیب باید رفت

شوی اگر سکندر و قارون و رستم دستان

کفن چو گشت برایت نصیب باید رفت

خموش باش تو پروانه شمع می گوید

بدون غلغله و بی نهیب باید رفت

...


با عرض معذرت بعضی از ابیات بینش یادم رفته، چون اینو سال 81 سرودم و متاسفانه مکتوبش رو پیدا نکردم


شهر بی هویت

وقتی زمین زمینه تزویر می شود

قرآن و آب و آینه تکفیر می شود

دیگر ز طعم میوه ممنوعه شرم نیست

انسان اسیر پنجه تقدیر می شود

در گیر و دار ننگ و غم نام و داغ نان

قانون بی کسی همه جاگیر می شود

نان فریب لقمه هر سفره می شود

ایمان و عشق سهم اساطیر می شود

وقتی که ره به کنگره کاخ وصل نیست

عشق قبیله، عشق زمین گیر می شود

آیات محکمات که چون روز روشن است

با صد زبان روایت و تفسیر می شود

مرد خدا چو خانه نشین شد ز جور دهر

روباه پرفریب چنان شیر می شود

آشفته خواب ها که مرا در خیال بود

افسوس یک به یک همه تعبیر می شود

جای درنگ نیست عزیزم شتاب کن

یک لحظه گر درنگ کنی دیر می شود

تقوا گزین و مشی شهادت که عاقبت

پیروز خون پاک به شمشیر می شود

...