الهی روی بنما تا در روی کسی ننگریم و دری بگشای تا بر در کس نگذریم ، الهی بنام آن خدائی که نام او راحت روح است و پیغام او مفتاح فتوح و سلام او در وقت صباح مومنان را صبوح و ذکر او مرهم دل مجروح و مهر او بلا نشینان را کشتی نوح ، عذر های ما بپذیر و بر عیب ما مگیر.
یارب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه ی سحر گاهم ده
در راه خود اول ز خودم بی خود کن
بی خود چو شدم ز خود بخود راهم ده
الهی قبله عارفان خورشید روی توست و محراب جانها طاق ابروی تو و مسجد اقصی دلها حریم کوی توست ، نظری به سوی ما فرما که نظر ما بسوی توست.
خواجه عبدالله انصاری
تو در نماز عشق چه خواندی ؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و
این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند!!!
29 ام خرداد ماهی بود که او را از ما گرفتند
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم،گفتنددیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد!
خدایش بیامرزاد
امامـــــــــــــا!
رفتی و بی حضور تو دل ها کباب شد
مولا عروج کرد و "یتیـــــم" انقلاب شد
بازگشت همه بسوی اوست
رقیه عزیز!براستی که برای آسمانی چون تو ماندن در قفس تن سنگینی می کرد
که چنین زود پر کشیدی و به عرشیان پیوستی
جای خالیت را برای همیشه بین دوستانم احساس خواهم کرد.
برایت دعا می کنم، برایم دعا کن!
از خداوند منان برای همسر و خانوداده ات صبر جلیل خواستارم.
روستایی بود دورافتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن می زیستند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان حکومت میکرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه شیادیهای آن شخص شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا میکند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاریهای شیاد سخن گفت و نسبت به حقههای او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک
باسواد و کدامیک بیسواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه میشود.
شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند. تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.
http://www.kahdud.blogfa.com/post-93.aspx
قلب عشق می تپد، لحظه ها رنگ حماسه به خود می گیرد، هوا به تلاطم در می آید، دست می لرزد، در اندیشه طوفان به پا می شود، بغض گره خورده گلوگیر می شود و اشک جاری می گردد، آنهنگام که قلم به دست می گیرم تا از تو بنویسم یا حتی فقط نام تو را به دل کاغذ بنگارم. آقای عشق! بی تو من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، نگاهبان سکوتم و اینک که هاله ی عاشورایی تو فرامان گرفته است نشسته ام تا با تو بگویم و راستی که در این هاله های اهورایی است که حرف زدن اصالت دارد.
ای حسین (ع)! ای شیواترین قصیده روزگار، در عصر حادثه دستان التماسمان به امید استجابت تو هر صبح و شام در افق سبز دعا طلوع
ادامه مطلب ...در زمانی که وفا
قصه برف به تابستان است،
و صداقت گل نایابی است،
و در آیینه ی چشمان شقایق ها هم
عابر ظالم و بی عاطفه غم جاریست،
به چه کس باید گفت:
"من با تو خوشبخت ترین انسانم" ؟!!!