ای آشنای سبز
در این غریبستان تاریک و سرد، نگاهمان به دستان گرم و باسخاوت توست آقاجان!
از کرم خود بر ما ببخش و از نور خود بر ما بتاب یا ضامن آهو!
اللهم صل علی علی بن موسی الرضا
تفالی زدیم به دیوان خواجه تا یادی از او کرده باشیم و یادآوری این روز به شما:
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد | عارف از خنده می در طمع خام افتاد |
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد | این همه نقش در آیینه اوهام افتاد |
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود | یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد |
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید | کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد |
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم | اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد |
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار | هر که در دایره گردش ایام افتاد |
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ | آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد |
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی | کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد |
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت | کان که شدکشته اونیک سرانجام افتاد |
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است | این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد |
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی | زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد |
به جـــان پاک تو ای دختر امام، ســلام به هر زمان و مـکان و به هر مقام، سـلام
تویـی که شــاه خراسان بود بــرادر تــو بـــر آن مقام رفیــع و بـر این مقام، ســلام
به هر عدد که تکلم شـود به لیل و نهار هــــزار بـار فـــزون تـر ز هـر کـلام، ســلام
به صبح تا شب و از شام، تا طلیعه صبح بــر آستـانه قــدسـت علی الـدوام، ســــلام
در آســـمان ولایــت، مــه تمــامی تـــو ز پای تا بـــه ســرت ای مـــه تـمـام، ســلام
به پیشگــاه تو ای خواهـــر شه کـَـونین ز فـرد فـرد خلیـق، به صبح و شام ســلام
منم که هر سر مویم به هر زمان گویـد به جـان پــاک تـو ای دخــتـر امـام، ســلام
- «به کجا چنین شتابان؟»
گَوَن از نسیم پرسید.- «دل من گرفته زینجا،
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟»- «همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم....»
- «به کجا چنین شتابان؟»
- «به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم.»
- «سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفه ها، به باران،
برسان سلام ما را.»