روستایی بود دورافتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن می زیستند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان حکومت میکرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه شیادیهای آن شخص شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا میکند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاریهای شیاد سخن گفت و نسبت به حقههای او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک
باسواد و کدامیک بیسواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه میشود.
شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند. تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.
http://www.kahdud.blogfa.com/post-93.aspx