چو سجده کرد ملک در مقابلم فرمود
تو آدمی به بلاد غریب باید رفت
تفاهمی که خدا کرده است با شیطان
به راز گم شده در عطر سیب باید رفت
به دوش زخمی مان بار درد بسیار است
برای یافتن یک طبیب باید رفت
به سربلندی از این سربلندی آمده ام
کجا برای نجات از نشیب باید رفت؟
ندا ز کنگره عرش می رسد بر گوش
بیا که از دل این یک جریب باید رفت
برای فتح بلندای قله معراج
به اشک چشم و به امن یجیب باید رفت
به فضل کوش و به دانش گرای و همت کن
به پای میز عدالت، ادیب باید رفت
شوی اگر سکندر و قارون و رستم دستان
کفن چو گشت برایت نصیب باید رفت
خموش باش تو پروانه شمع می گوید
بدون غلغله و بی نهیب باید رفت
...
با عرض معذرت بعضی از ابیات بینش یادم رفته، چون اینو سال 81 سرودم و متاسفانه مکتوبش رو پیدا نکردم