خلوت گزیده

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟

خلوت گزیده

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟

گریــــــــــــــــه

بیا به آه دل بی شکیب گریه کنیم

به هر تلاوت امن یجیب گریه کنیم

به حرمت همه لحظه های تنهایی

به حجله همچو عروسی نجیب گریه کنیم

به یاد چهره خونین روز، وقت غروب

به چشم منتظر هر غریب گریه کنیم

و خسته از گذر لحظه ها بیا با هم

بر این زمانه مردم فریب گریه کنیم

پرنده ماهی...!!!


آن پرنده عاشق است

عاشق ستاره ماهی ای

که مثل یک نگین نقره ای

روی دست آب برق می زند

 

ماهی لباس  نقره ای هم عاشق است

عاشق پرنده ی طلائی

که مثل سکه ای

توی مشت آفتاب برق می زند

 

آن پرنده را ولی چطور می شود به ماهی اش رساند؟؟

خطبه ی عروسی این دو عاشق عجیب را چطور می شود میان ابرو آب خواند!!

 هیچکس تا کنون سفره ای برای عقد ماهی و پرنده ای نچیده است.

هیچکس پرنده ماهی ای ندیده است!!

 

یک شب ولی مطمئنم عشق بال می شود

راهی جاده های روشن خیال می شود

ماهی ای می پرد به سمت آسمان

 

یک شبی مطمئنم عشق باله می شود

راه های دور مثل کاغذی مچاله می شود

و پرنده ای شنا کنان میرود به قعر آبهای بیکران

 

بعد از آن روی نقشه های عاشقی

سرزمین تازه ای آفریده می شود

و پرنده ماهی ای

بال و پر زنان شنا کنان

هم در آب و هم در آسمان دیده می شود...

                                                                                        

                                                                                                            "عرفان نظر آهاری"

پندآموز

امام رضا-ع فرمودند: باید هریک از شما امر به معروف و نهی از منکر نمایید، وگر نه شرورترین افراد بر شما تسلط یافته و آنچه که خوبان شما،دعا و نفرین کنند مستجاب نخواهد شد.

بازم جمله ای از استاد

زمانی که واپسین ها آغازین گردند، خار است که ارزش خود را باز می یابد نه گل سرخ

دکتر علی شریعتی

بوی مادر: وجود فرشته ها را باور داشته باشید!

روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد....
 که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.

معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل".

معلّم کلاس دوم او 
ادامه مطلب ...

سخنان مشاهیر

-یک درصد نبوغ، 99 درصد عرق ریختن. (توماس ادیسون)

-انسان از پیروزی چیزی را یاد نمی گیرد ولی از شکست خیلی چیزها را فرا می گیرد. (ضرب المثل ژاپنی)

-سرمایه های هر دلی، حرف هایی است که برای نگفتن دارد.

-وقتی انسان آرامش را در خود نیابد، جستجوی آن در جای دیگر، کار بیهوده ای است. (لاروشفکو)


-مهم این نیست که در کجای جهان ایستاده ایم، مهم این است که در چه مسیری گام برمی داریم.
 
(هولمز)

-سعی نکنیم بهتر یا بدتر از دیگران باشیم، بکوشیم نسبت به خودمان بهترین باشیم. (مارکس گداویر)

 -مغز ما یک دینام هزار ولتی است که متأسفانه اکثرمان بیش از یک چراغ موشی از آن استفاده نمی کنیم.  (ویلیام جیمز)

-برای این که تغییری، ارزش واقعی داشته باشد باید پایدار و ماندگار باشد. (آنتونی رابینز)


-نباید آن قدر در تفکر فرو رویم که قدرت همه چیز از ما سلب شود. چرا که اگر منظور تحقیق، صحت تفکرات ما باشد باید بدانیم که اغلب فکرهای ناصحیح و غلط در عمل جبران و اصلاح خواهد شد. (مترلینگ)

-غم خودش ما را پیدا می کند باید به دنبال شادی ها گشت. (نیچه)

-انسان همان چیزی است که خود باور دارد. (آنتوان چخوف)

-زندگی خود را به صورت شاهکاری بی همتا درآورید. (آنتونی رابینز)

-تا کار تمام نشده است شخص باید به خود بگوید که هیچ کاری انجام نداده است. (رودورر)

-در موقع کار چنان باش که گوئی هرگز نخواهی مُرد و در موقع ترس و بیم چنان باش که گوئی فردا خواهی مُرد.
(پیامبر اکرم «ص»)

-آن کس که سعی می کند پرده از عیب دیگران بردارد ناگهان پرده از عیب خویش برداشته می بیند و خود را رسوای خاص و عام یابد. (حضرت صادق «ع»)

-بین حق و باطل 4 انگشت فاصله است سعی کنید این مسافت کوتاه را همیشه در قضاوت رعایت کنید. (امام علی «ع»)


-آفت کار، دلبستگی نداشن به آن است. (امام هشتم «ع»)

-خردمند کسی است که کردارش، گفتارش را تصدیق کند. (امام علی «ع»)

-شکیبایی در مصیبت، از نشانه های مؤمن است. (مولای متقیان)

-از سنگ هایی که سر راهتان است، برای ساختن پلکان استفاده کنید.

-آنکه تسلیم خداوند است، همه چیز تسلیم اوست.

-خوابیده را می شود بیدار کرد اما کسی که خود را به خواب زده است هرگز نمی توان بیدار کرد.

(پیامبر اکرم «ص»)


-آن کس که سعی می کند پرده از عیب دیگران بردارد ناگهان پرده از عیب خویش برداشته می بیند و خود را رسوای خاص و عام یابد. (حضرت صادق «ع»)


-بین حق و باطل 4 انگشت فاصله است سعی کنید این مسافت کوتاه را همیشه در قضاوت رعایت کنید. (امام علی «ع»)

-آفت کار، دلبستگی نداشن به آن است. (امام هشتم «ع»)



-خردمند کسی است که کردارش، گفتارش را تصدیق کند. (امام علی «ع»)


-شکیبایی در مصیبت، از نشانه های مؤمن است. (مولای متقیان)


-از سنگ هایی که سر راهتان است، برای ساختن پلکان استفاده کنید.


-آنکه تسلیم خداوند است، همه چیز تسلیم اوست.


-خوابیده را می شود بیدار کرد اما کسی که خود را به خواب زده است هرگز نمی توان بیدار کرد.


-اگر در پی آرامشید، به پیشامدهای زندگی برچسب خوب و بد نزنید.

-دلی که مهر می ورزد، همیشه جوان است.

-اگر مغرور شوید، موفقیت به همان اندازه شکست، خطرناک است.

-ساده ترین کار جهان این است که خودم باشم و دشوارترین کار جهان اینکه کسی باشم که دیگران می خواهند.

-اگر رنگین کمان می خواهید باید از خیسی باران لذت ببرید.

-توهین کردن، نمایش اقتدار افراد ضعیف است.

-هر وقت خواستید، دربارة «راه رفتن» دیگری قضاوت کنید کمی با کفش های او را بروید.

-دیگران را ببخش، نه به این علت که آنها لیاقت بخشش تو را دارند، به این علت که تو لیاقت آن را داری که آرامش داشته باشی.

-بخشندگی را از گل بیاموز، زیرا حتی ته کفشی را که لگد مالش می کند خوشبو می کند.

-اگر کسی می گوید که برای تو می میرد دروغ می گوید، حقیقت را کسی می گوید که برای تو زندگی می کند.

- زندگی مثل پیانو است، دکمه های سیاه برای غم ها و دکمه های سفید برای شادی هاست، آن زمانی می توان آهنگ زیبایی نواخت که دکمه های سیاه و سفید با هم به صدا در آیند.


منبع : www.iranika.ir

از صحیفه نور

امام خمینی، صحیفه نور، جلد سوم پاراگراف 132: سپاه باید پشت مردم باشد. اصل مردمند. ارتش هم باید پشت مردم باشد. ارتش وسپاه باید بگویند: جانم فدای مردم. اگر بگوید جانم فدای رهبر انحراف است. اصل مردمند. رهبر هم جانش فدای مردم است. ما همه برای مردمیم. سپاه باید از حقوق مردم دفاع کند. پشتیبان مردم باشد.اگر بگوید جانم فدای رهبر که این می‌شود همان زمان شاه. پس مردم برای چی انقلاب کردند؟

فرمان آزادی کوروش بزرگ پادشاه دادگر ایران

منم کوروش شاه جهان شاه بزرگ شاه دادگر شاه بابل شاه سومر و اکده شاه 4 گوشه جهان پسر کمبوجیه شاه بزرگ...نوه کوروش شاه بزرگ...نبیره چیش پیش شاه بزرگ... آنگاه که بدون جنگ و پیکار به بابل در آمدم همه مردم کامهای مرا با شادی پذیرا شدند .در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم.مردوک خدای بزرگ دلهای مردم بابل را به سوی من گردانید...زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.ارتش بزرگ من به آرامی به بابل در آمد.نگذاشتم رنج و آزادی به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.نابسامانی درونی بابل و نیایشگاهای آنجا دل مرا به درد آورد....من برای آرامش کوشیدم.من برده داری را بر انداختم و به بدبختی های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند.فرمان دادم که هیچ کس مردم شهر را نیازارد و به دارایی آنان دست یازی نکند.  مردوک خدای بزرگ از کا من خشنود شد...او مهربانی اش و فراوانی را ارزانی داشت.ما همگی شادمانه و در اشتی پایگاه بلندش را ستودیم. من همه شهرهایی که ویران شده بود را از نو ساختم.فرمان دادم همه نیایشگاهها را که بشته بود بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه ها را به جای خود باز گرداندم.همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند به جایگاههای خودشان بازگرداندمو خانه های ویران آنان را آباد کردم.همچنین پیکره خدایان سومر و اکده را که نبونید بی هراس از خدای بزرگ به بابل آورده بود به خشنودی مردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم باشد که دلها شاد گردد.بشود که خدایانی که آنها را به جایگاه نخستین شان بازگرداندم هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند... من برای همه مردم همبود گاهی آرام فراهم ساختم و آرامش را به همه مردم پیشکش کردم....

...... کودکی ......

وقتی بزرگ میشوی ، دیگر خجالت میکشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای میخوانند ، دست تکان بدهی

خجالت میکشی دلت شوربزند برای جوجه قمریهایی که مادرشان برنگشته

فکرمیکنی آبرویت میرود اگر یکروز مردم ــ همانهایی که خیلی بزرگ شده اند ــ دلشوره های قلبت را ببینند و بتو بخندند

وقتی بزرگ میشوی ، دیگر نمیترسی که نکند فردا صبح خورشید نیاید ، حتی دلت نمیخواهد پشت کوهها سرک بکشی و خانه خورشید را از نزدیک ببینی

دیگر دعا نمیکنی برای آسمان که دلش گرفته ، حتی آرزو نمیکنی کاش قدت میرسید و اشکهای آسمان را پاک میکردی !

وقتی بزرگ میشوی ، قدت کوتاه میشود ،آسمان بالا میرود و تودیگر دستت به ابرها نمیرسد، و برایت مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چی بازی میکنند

آنها آنقدر دورند که حتی لبخندشان را هم نمی بینی ، وماه ـ هم بازی قدیم توـ آنقدر کمرنگ میشود که اگر تمام شب را هم دنبالش بگردی ، پیدایش نمیکنی !

وقتی بزرگ میشوی ، دور قلبت سیم خاردار میکشی وتمام پروانه ها رابیرون میکنی وهمراه بزرگترهای دیگر در مراسم تدفین درختها شرکت میکنی

 

وفاتحه تمام آوازها وپرنده ها را می خوانی !
ویکروز یادت می افتد که سالهاست تو چشمانت را گم کرده ای ودستانت را در کوچه های کودکی جا گذاشته ای !
آنروز دیگر خیلی دیر شده است ....

فردای آنروز تو را به خاک میدهند
و میگویند :
خیلی بزرگ شده بود

.

.

.

منبع: نمی دونم

انسان‌ها


دکتر علی شریعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسیم کرده است:

١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

 

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت‌شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌‌شان یکی است.

 

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند.

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

 

٤ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند.

شگفت‌انگیز‌ترین آدم‌ها.

در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم، باز می‌شناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.