امام خمینی، صحیفه نور، جلد سوم پاراگراف 132: سپاه باید پشت مردم باشد. اصل مردمند. ارتش هم باید پشت مردم باشد. ارتش وسپاه باید بگویند: جانم فدای مردم. اگر بگوید جانم فدای رهبر انحراف است. اصل مردمند. رهبر هم جانش فدای مردم است. ما همه برای مردمیم. سپاه باید از حقوق مردم دفاع کند. پشتیبان مردم باشد.اگر بگوید جانم فدای رهبر که این میشود همان زمان شاه. پس مردم برای چی انقلاب کردند؟
منم کوروش شاه جهان شاه بزرگ شاه دادگر شاه بابل شاه سومر و اکده شاه 4 گوشه جهان پسر کمبوجیه شاه بزرگ...نوه کوروش شاه بزرگ...نبیره چیش پیش شاه بزرگ... آنگاه که بدون جنگ و پیکار به بابل در آمدم همه مردم کامهای مرا با شادی پذیرا شدند .در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم.مردوک خدای بزرگ دلهای مردم بابل را به سوی من گردانید...زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.ارتش بزرگ من به آرامی به بابل در آمد.نگذاشتم رنج و آزادی به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.نابسامانی درونی بابل و نیایشگاهای آنجا دل مرا به درد آورد....من برای آرامش کوشیدم.من برده داری را بر انداختم و به بدبختی های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند.فرمان دادم که هیچ کس مردم شهر را نیازارد و به دارایی آنان دست یازی نکند. مردوک خدای بزرگ از کا من خشنود شد...او مهربانی اش و فراوانی را ارزانی داشت.ما همگی شادمانه و در اشتی پایگاه بلندش را ستودیم. من همه شهرهایی که ویران شده بود را از نو ساختم.فرمان دادم همه نیایشگاهها را که بشته بود بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه ها را به جای خود باز گرداندم.همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند به جایگاههای خودشان بازگرداندمو خانه های ویران آنان را آباد کردم.همچنین پیکره خدایان سومر و اکده را که نبونید بی هراس از خدای بزرگ به بابل آورده بود به خشنودی مردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم باشد که دلها شاد گردد.بشود که خدایانی که آنها را به جایگاه نخستین شان بازگرداندم هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند... من برای همه مردم همبود گاهی آرام فراهم ساختم و آرامش را به همه مردم پیشکش کردم....
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است:
١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.
عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند.
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است.
٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند.
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
٤ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند.
شگفتانگیزترین آدمها.
در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم، باز میشناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.