خلوت گزیده

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟

خلوت گزیده

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟

ارسالی از جناب آقای کیان پیروزفر

یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن! 

در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند.در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیزکردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!  

 

پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد. 

او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه

ادامه مطلب ...

درویش و گدا

روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او برروی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند ، نشسته است . گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید : این چه وضعی است ؟ درویش محترم ! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما ، کاملا سرخورده شدم
درویش خنده ای کرد و گفت : من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم . با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد . او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند !
بعد از مدت کوتاهی ، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت : من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام . من بدون کاسه گدایی چه کنم ؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم .
صوفی خندید و گفت : دوست من ، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند ، نه در دل من ، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب میکند !


ارسالی: آقای مصطفی دانش سلیمانی

آموزه ای از بهلول

روزی بهلول گذرش بر در خانه ابوحنیفه افتاد . او مشغول درس گفتن بود و می گفت : " من بر سه چیز ایراد دارم چون خلاف عقل است :

خداوند می گوید :لِأَ ملأِنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَ مِمَّن تَبِعکَ مِنهُم أجمَعینَ

" که جهنّم را از تو ( ای شیطان ) و هر کدام از آنان که از تو پیروی کند، پرخواهد کرد !"

در حالیکه ماده شیطان از آتش است . چگونه آتش ، آتش را می سوزاند !؟

دیگر اینکه قرآن می فرماید : لا تُدرِکهُ الابصارُ " چشمها او ( خدا ) را نمی بینند ."

این چگونه ممکن است که چیزی وجود داشته باشد و دیده نشود .

سوم اینکه در قرآن آمده است : اَللّه خالِقُ کُلِّ شیء وَ هوَ عَلی کُلِّ شیء وَکیل" خداوند آفریدگار همه چیز است و حافظ و ناظر همه اشیاء است ."

با وجود این بنده مختار است و این خلاف عقل است.

هنگامی که سخن به اینجا رسید ، بهلول کلوخی از زمین برداشت و به سوی او افکند . کلوخ به

پیشانیش اصابت کرد و

ادامه مطلب ...

آشنایی با اسوه ها (عباس بن علی)

"عباس بن علی بن ابی طالب علیه السلام" در سال 26 هجری متولد شد. او اولین فرزند ام البنین بود که او را به سبب زیبایی چهره اش، قمر بنی هاشم لقب داده بودند. کنیه او ابوالفضل بود. عباس بن علی چهارده سال با پدرش امیرالمؤمنین و بقیه عمر خویش را در کنار دو برادرش زندگی کرد و هنگام شهادت سی و چهار سال از عمر شریفش گذشته بود.

ادامه مطلب ...

آشنایی با اسوه ها (هانی بن عروه)

هانی بن عروه بن الفضفاض بن عمران مرادی یکی از بزرگان کوفه و رئیس بنی مراد و از یاوران نزدیک امیرمؤمنان بود.
هنگامی که مسلم بن عقیل از طرف امام حسین علیه السلام به کوفه آمد، هانی کمک‌های زیادی به او ‌کرد و خانه‌اش پناهگاه اصحاب مسلم و محل

ادامه مطلب ...

آشنایی با اسوه ها (حر بن ریاحی)

«حر» پسر «یزید» فرزند «ناجیه» فرزند «قعنب» فرزند «عتاب بن هرمی»(1) پسر «ریاح بن یربوع» است.(2)

حُر بن یزید ریاحی تَمیمی

خروج حر از کوفه

«شیخ ابن نما» گزارش کرد: هنگامی که حر از قصر ابن زیاد در کوفه خارج شد تا به استقبال امام بیاید، ندایی را شنید که

ادامه مطلب ...

آشنایی با اسوه ها (زهیر بن قین بجلی)

این هم از مجله ماهنامه کوثر، شماره 26، محمد جواد طبسی؛ درباره یکی دیگه از بزرگان تاریخ:


او از یاران بزرگ و با وفای امام حسین(ع) و مردی شایسته وشریف بود; رزمنده ای دلیر و جنگجویی توانا شمرده می شد و درمیان قبیله خود، که در کوفه سکونت داشتند، می زیست. وی را زهیربن قین بن قیس انماری بجلی می خواندند. (1)

ویژگیهای زهیر بن قین

1- شجاعت و پایمردی زهیر وی را بر آن داشت در کنار مدفعان اسلام قرار گیرد. او در برخی فتوحات اسلامی شرکت جست وافتخاراتی بزرگ به ثبت رساند. علامه سماوی در این باره می نویسد: «له فی المغازی مواقف مشهوره و مواطن مشهوده » (2) در جنگها مواضع مشهور و جایگاه مشهودی داشته است.

از موارد شرکت زهیر در فتوحات همانا شرکت در غزوه بلنجر است که



ادامه مطلب ...

آشنایی با اسوه ها (مسلم بن عقیل)

اگه خدا بخواد خوبه تو این شب های محرم هر شب با یکی از شخصیت های بزرگ حماسه حسینی  آشنا بشیم. اما مسلم بن عقیل و متنی که از سایت حوزه انتخاب کردم.

مسلم‏بن عقیل کیست؟

در میان جوانان برومند «بنى‏هاشم‏» مسلم، فرزند عقیل یکى از چهره‏هاى تابناک و شخصیتهاى بارز، به شمار مى‏رفت. «عقیل‏» برادر حضرت على(ع) و دومین فرزند ابوطالب بود. در ترسیم زیر رابطه نسبى مسلم، آشکارتر است:

ابوطالب: - طالب - عقیل - مسلم - جعفر - على - حسین بن على

مسلم‏بن عقیل، برادرزاده امیرالمؤمنین و پسر عموى حسین‏بن على بود. دودمانى که مسلم در آن رشد یافت، دودمان علم و فضیلت و شرف بود و خاندانى که شخصیت انسانى و اسلامى مسلم در آن شکل گرفت، بهترین زمینه را براى تربیت و تکامل معنوى و حماسى مسلم فراهم کرد. از آغاز کودکى، در میان جوانان بنى‏هاشم بخصوص در کنار امام حسن و امام حسین -علیهما السلام بزرگ شد و کمالات اخلاقى و بنیان ولایت و درسهاى حماسه و ایثار و شجاعت را بخوبى فرا گرفت. اجداد مسلم کسانى ادامه مطلب ...

بوی مادر: وجود فرشته ها را باور داشته باشید!

روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد....
 که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.

معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل".

معلّم کلاس دوم او 
ادامه مطلب ...

وجود و دریای خرد

پدری به زور فرزند نوجوان خویش را نزد استاد آورد و گفت : من با خانواده ام تازه به شهر ابیورد آمده ایم فرزندم می پندارد همه چیز را می داند و نیاز به درس و مکتب ندارد .

استاد رو به فرزند او کرد و پرسید : آیا اینچنین است ؟

 نوجوان گفت : آیا میزان فهم ما از جهان بیشتر از آن چیزی ست که می اندیشیم ؟

استاد گفت : خیر

نوجوان پرسید آیا فهم ما بالاتر از دیده ، تصور و خیال ماست ؟

استاد پاسخ داد : خیر ، بیشتر نیست

نوجوان گفت : حد خیال ، تصور و دیده ما آیا بیشتر از خرد و رشد عقلی و سنی ماست ؟

استاد پاسخ داد خیر نیست 

نوجوان گفت : پس خرد که ماحصل دانش و تجربه هست و سن که در گذر ایام بدست می آید شاه بیت وجودی هر انسان است .

استاد گفت آری چنین است .

نوجوان گفت دانش در کف دست استاد است و تجربه در دم خوری با پیران با تجربه و همچنین کار و سفر .

استاد گفت آری اینچنین است .

نوجوان گفت : من به نیکی می دانم سخن شما چیست چون کتاب های مکتب خانه ها را خوانده ام و به یاد سپرده ام امروز بر آنم که به سفر باشم و با پیران گفتگو کنم .

استاد گفت : خرد همچون دریاست . هر یک از ما با این دریا وجودمان را سیراب می کنیم و درختان و گلهای وجودمان را شکوفا می سازیم . در کتاب ، دریایی از خرد نهفته است اگر می گویی همه را نیک می دانی . خواهم گفت این دریا همچون سیل هستی وجودت را پوشانیده و کمالی در تو نیست . جز غرقه شدن در خردی که نه عرض آن را می دانی و نه طول آنرا . تنها زمانی خرد باعث کمال تو می گردد که تو وجود داشته باشی  . دیده شوی و سبزی کمال را که در وجودت نقش بسته به همگان نشان دهی ، آنکه راه تو را می رود در نهایت در جوانی پیر شده و با همان کمالی که هیچ گاه درست درکش نکرده منزوی می گردد. چون همگان را خالی از آن خردی می بیند که در وجود بی وجود خویش می بیند .

نوجوان پرسید مگر نباید به دریای خرد فرود آمد .

استاد گفت باید خرد را مانند باران بر وجود خویش باراند و وجود خویش را سبز کرد که این کمال و دلپذیری است .

پانزده سال بعد استاد مرد ژولیده ایی را در کنار مکتب خانه خویش دید که به شاگردان مشتاق دانش می نگرد و حرفهای آنها را گوش می دهد . آن مرد ژولیده پیش آمد و گفت من هم نوجوان غرقه در دریایم که به مکتب شما نیامدم و امروز می بینم همه چیز برایم بی مفهوم است . و امروز می فهمم مسیرم درست نبوده و افسوس که جوانی و بهار زندگی خویش را در این راه باختم . استاد گفت به گرمابه رو و موی و ریش کوتاه کن پیشم بیا تا به تو بگویم چه باید کرد .

مرد نیز چنین کرد و استاد یکی از همان کتابهایی را که مرد زمانی گفته بود آن را بخوبی می داند داد و گفت یک بار دیگر بخوان و دوباره پیشم بیا مرد فردای آن روز پیش آمد و گفت خواندم .استاد گفت حالا هر روز تنها یک صفحه از این  کتاب را برای شاگردان بخوان و آموزش بده . و اینبار با این کار زمین وجود خویش را از زیر این دریای مهیب خارج ساز . 

 

متفکر یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : خرد در دانسته های ما دیده نمی شود ، خرد تنها در کردار ما هویدا می گردد .

سه سال گذشت . آن مرد ، استاد بی مانندی شده بود که از سراسر گیتی شاگردانی به پای درس و مکتبش می شتافتند.