- «به کجا چنین شتابان؟»
گَوَن از نسیم پرسید.- «دل من گرفته زینجا،
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟»- «همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم....»
- «به کجا چنین شتابان؟»
- «به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم.»
- «سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفه ها، به باران،
برسان سلام ما را.»
چقدر لذت میبرم وقتی شعر استاد شفیعی را میخوانم
سلام
پایدار بمانید ولحظاط خوبی داشته باشید
با یک قطعه شعر به روزم
درود با انتخاب زیباتون ...