خلوت گزیده

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟

خلوت گزیده

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟

درون معبد هستی...

بشر، در گوشة محراب خواهش های جان افروز

نشسته در پس سجادة صد نقش حسرت های هستی سوز

به دستش خوشة پربار تسبیح تمناهای رنگارنگ

نگاهی می کند، سوی خدا، از آرزو لبریز

به زاری از ته دل یک «دلم می خواست» می گوید

شب و روزش دریغ رفته و ای کاش آینده است. 

ادامه مطلب ...

ستایش خدایی را...

ستایش خدایی را که او را می خوانم و او مرا اجابت می کند

هرچند وقتی او مرا می خواند،کاهلی می کنم.

ستایش خدایی را که با من کمال دوستی را ادا فرمود

با آن که از من بی نیاز بود

و سپاس خدایی را که از خطا و گناهانم با بردباری گذشت ،

گویی که گناهی از من سرنزده است.

خدای من

محبوب ترین موجودات،نزد من است

و به حمد و ستایش سزاوارترین ِ همه ی عالم...

(فرازی از دعای ابوحمزه ی ثمالی)


خدایا! مرا به که وا می گذاری؟

آیا به خویشاوندی که پیوند خویشاوندی را خواهد گسست؟

یا به بیگانه که بر من بر آشوبد؟

یا به کسانیکه مرا به استضعاف و استثمار کشانند؟

در صورتیکه تو پروردگار من و مالک سرنوشت منی؟


(فرازی از دعای امام حسین (ع) در عرفه)

مناجاتی از پیر هرات

الهی! ما را پیراستی چنانکه خواستی
الهی! نه خرسندم نه صبور، نه رنجورم نه مهجور
الهی ! تا با تو آشنا شدم ، از خلایق جدا شدم، در جهان شیدا شدم، نهان بودم پیدا شدم.

بر سه چیز اعتماد مکن، بر دل و بر وقت و بر عمر؛ که دل رنگ گیر است و وقت تغیر پذیرست و عمر همه تقصیر.
توفیق عزیز است و نشان آن دو چیز اولش سعادت و آخرش شهادت.
مست باش و مخروش، گرم باش و مجوش، شکسته باش و خاموش، که سبوی درست را به دست برند و شکسته را به دوش.
دی رفت و باز نیاید، فردا اعتماد را نشاید، امروز را غنمیمت دان که دیر نیاید، که بسی برنیاید که از ما کسی را یاد نیاید.
اگر داری طرب کن، و اگر نداری طلب کن، یار باش بار مباش، گل باش خار مباش.

غزل سبز در مدح سقای کربلا

ای آشناترین غزل عارفان سبز

معشوق دلربای دل عاشقان سبز

دستان روزگار شکوهش شکسته شد

در پیش دست سبز تو ای قهرمان سبز

در پیشگاه توسن تو چرخ روزگار

باید به کف مدام بگیرد عنان سبز

ناهید سجده کرد و قمر بوسه زد مدام

بر آن دو چشم روشن و پولک نشان سبز

تا پر کشیده ای سوی معراج آرزو

از هم گسست رشته هفت آسمان سبز

تو باب فضل و بخششی و ماه اهل بیت

ما سر نهاده ایم بر آن آستان سبز

خرگاه این جهان به لوای تو قائم است

پرچم به دوش وادی جان بر کفان سبز

ما را بده تو باده ای از جام معرفت

ساقی تشنه کام جگر تشنه گان سبز

ای ماه هاشمی که شد از خون سرخ تو

صحرای خشک کرببلا بوستان سبز

دانم که روز واقعه در آفتاب حشر

از بهر عاشقان بزنی سایبان سبز

صد آفرین که بر حرم آل مصطفی

چون نوکر حسین تو شدی پاسبان سبز

احرام مکه را کفن خویش کرده ای

روز دهم به قتلگه حاجیان سبز

نام تو با وفا و شجاعت شده قرین

سیمرغ آشیانه لب تشنگان سبز

صالح نیا ست قاصر اوصاف حضرتت

ای آشنا ترین غزل عارفان سبز

 

شعر از : خواهرم

انسان!

                    خداوندا تو می‌دانی‌ که

   انسان بودن و ماندن در این دنیا

                                                                      چه دشوار است


چه رنجی ‌می‌کشد آنکس
که انسان است و از احساس سرشار است!!!



باید رفت

چو سجده کرد ملک در مقابلم فرمود

تو آدمی به بلاد غریب باید رفت

تفاهمی که خدا کرده است با شیطان

به راز گم شده در عطر سیب باید رفت

به دوش زخمی مان بار درد بسیار است

برای یافتن یک طبیب باید رفت

به سربلندی از این سربلندی آمده ام

کجا برای نجات از نشیب باید رفت؟

ندا ز کنگره عرش می رسد بر گوش

بیا که از دل این یک جریب باید رفت

برای فتح بلندای قله معراج

به اشک چشم و به امن یجیب باید رفت

به فضل کوش و به دانش گرای و همت کن

به پای میز عدالت، ادیب باید رفت

شوی اگر سکندر و قارون و رستم دستان

کفن چو گشت برایت نصیب باید رفت

خموش باش تو پروانه شمع می گوید

بدون غلغله و بی نهیب باید رفت

...


با عرض معذرت بعضی از ابیات بینش یادم رفته، چون اینو سال 81 سرودم و متاسفانه مکتوبش رو پیدا نکردم


شهر بی هویت

وقتی زمین زمینه تزویر می شود

قرآن و آب و آینه تکفیر می شود

دیگر ز طعم میوه ممنوعه شرم نیست

انسان اسیر پنجه تقدیر می شود

در گیر و دار ننگ و غم نام و داغ نان

قانون بی کسی همه جاگیر می شود

نان فریب لقمه هر سفره می شود

ایمان و عشق سهم اساطیر می شود

وقتی که ره به کنگره کاخ وصل نیست

عشق قبیله، عشق زمین گیر می شود

آیات محکمات که چون روز روشن است

با صد زبان روایت و تفسیر می شود

مرد خدا چو خانه نشین شد ز جور دهر

روباه پرفریب چنان شیر می شود

آشفته خواب ها که مرا در خیال بود

افسوس یک به یک همه تعبیر می شود

جای درنگ نیست عزیزم شتاب کن

یک لحظه گر درنگ کنی دیر می شود

تقوا گزین و مشی شهادت که عاقبت

پیروز خون پاک به شمشیر می شود

...


سفره خالی...

یاد دارم یک غروب سرد سرد

می گذشت از توی کوچه دوره گرد.

«دوره گردم کهنه قالی میخرم

کاسه و ظرف سفالی میخرم

دست دوم جنس عالی میخرم

گر نداری کوزه خالی میخرم»

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی زد و بغضش شکست.

«اول سال است؛ نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی

ادامه مطلب ...

السلام علیک یا اباعبدلله الحسین (ع)

"باحسین" از "یاحسین" یک نقطه کم دارد ولی

"با حسین بودن" کجا و "یا حسین گفتن" کجا؟!!!